سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و چون زیاد بن ابیه را به جاى عبد اللّه پسر عباس به فارس و شهرهاى تابع آن حکومت داد ، در گفتارى دراز که او را از گرفتن خراج پیش از رسیدن وقت آن نهى فرمود گفت : ] کار به عدالت کن و از ستم و بیداد بپرهیز که ستم رعیت را به آوارگى وادارد و بیدادگرى شمشیر را در میان آرد . [نهج البلاغه]
تا من هستم
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
برای تو

کتی مواساط :: چهارشنبه 84/12/10 ساعت 7:12 عصر

آی فلانی باتوام...


 گوش کن


ناله دلم را نوش کن


این منم   که باتمام غرورم به یاد تو می نگارم برای تو ای دورترازمن


تا گیسوانم به نقره ای آ ب مبدل نشده


تاجوانم تا شادابم تا می خندم


تا دخترم بیا ودستم را بگیر


اگر فرداکه آمدی نبودم ودرنگاه اول نشناختیم


پیرشده بودم تن رنجوروخسته ام رانظاره گر شدی


تقصیرمن نیست


این زمان است که لحظه به لحظه هرآنچه روزی داده میستاند


میستاند میفهمی


جوانی ام را به امیدت داده ام بهای ارزانی نیست


خسته ام وهیج کس در آرزوی آمدنم نیست


اما تامن هستم بیا


تا کاترینی برایت می نگاردبیا


 


 


نوشته های دیگران()

دوستت دارم

کتی مواساط :: چهارشنبه 84/12/10 ساعت 9:6 صبح

شایداین راشنیده ای که زنان

بردل آره ونه به لب دارند

ضعف خودرا عیان نمی سازند

رازداروخموش ومکارند

آری من هم زنم

زنی که دردلش

درهوای تومیزند پروبال

دوستت دارم ای خیال لطیف

دوستت دارم ای امید محال


نوشته های دیگران()

برای تو

کتی مواساط :: سه شنبه 84/12/9 ساعت 9:51 عصر

آی فلانی باتوام...

 گوش کن

ناله دلم را نوش کن

این منم   که باتمام غرورم به یاد تو می نگارم برای تو ای دورترازمن

تا گیسوانم به نقره ای آ ب مبدل نشده

تاجوانم تا شادابم تا می خندم

تا دخترم بیا ودستم را بگیر

اگر فرداکه آمدی نبودم ودرنگاه اول نشناختیم

پیرشده بودم تن رنجوروخسته ام رانظاره گر شدی

تقصیرمن نیست

این زمان است که لحظه به لحظه هرآنچه روزی داده میستاند

میستاند میفهمی

جوانی ام را به امیدت داده ام بهای ارزانی نیست

خسته ام وهیج کس در آرزوی آمدنم نیست

اما تامن هستم بیا

تا کاترینی برایت می نگاردبیا

 

 


نوشته های دیگران()

نخستین بهار

کتی مواساط :: جمعه 84/10/9 ساعت 10:34 صبح

زمستان پایان و سکوت می گرفت

و دوپاره ابر از دو سوی آسمان به حرکت امدند

شلاق نا پیدای نسیم شوق زده آن دو را به سوی هم می راند

دو پاره ابر یکی تیره و گرفته و عبوس در چهره اش اخمی تند، در سینه اش ساقه ها و تندرها و رعد های دیوانه و مهیب و به بند کشیده ، بی قرار انفجار و دیگری همچون کبوتری سفید به لطافت دخترک معصومی در بستر ناز نیمه شبان ..

که سیمای تابناک و نیرومند پدرش را که فردا از سفر باز خواهد گشت در رؤیای شیرین یک تابستان می پرورد.

سبک بال همچون روح پارسائی ..

لطیف همچون روح مهربانی ..

پاک همچون قلب روشنایی ...

سپید همچون صلح ...

زیبا همچون پاره ابری سپید گوشه آسمان ...

در نخستین بامداد شسته ی خلقت ...

دوپاره ابر آرام و خوش آهنگ به سراق هم آمدند .. ناگهان برقی زد .. و قهقه ی دیداری .. و دو نیمه سیب سقراطی یک سیب شد .. و باریدن گرفت .. و نخستین بهار آغاز شد...

دکتر علی شریعتی


نوشته های دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

برای تو
دوستت دارم
برای تو
نخستین بهار

About Us!
تا من هستم
کتی مواساط
Link to Us!

تا من هستم

Hit
مجوع بازدیدها: 4033 بازدید

امروز: 2 بازدید

دیروز: 0 بازدید

In yahoo

یــــاهـو

Submit mail